یکی از داستانای خودم.....


ღ رویای عشق ღ

در نزن که بازه در / واسه حرفای تازه تر × سوار کلمات بشیم کم کم / اگه پایه ای بشین ترکم × دربست بریم به مقصد / پس حرکت به زیر این خط

مجسمه عاشقی (فصل سوم)

دو سه روز بعد از خواستگاري خواهر ميلاد بهم زنگ زد وگفت ميخواد ببينتم. تو پارك قرار گذاشتيم و قرار شد به ميلاد چيزي نگم.

ازوابستگي من وميلاد نگران بود. چند دقيقه اي راجب همين چيزا حرف زد وآخرسرم ازم خواهش كرد كه كم كم از برادرش دوري كنم كه... هرچي ميگفت سرمو تكون ميدادم اما ِنقدر تو فكر خواستگاري بودم كه حتي نصف بيشترحرفاشو نمي شنيدم! حرفاشوزد ومنم تاييد كردم وبعد پاشد، رفت. تو يه لحظه تصميم گرفتم ماجراي خواستگاري رو بهش بگم. از پشت صداش زدم. برگشت طرفم. ازش خواستم بشينه رو نيمكت كه حرف بزنيم. قضيه خواستگاري رو واسش تعريف كردم. لبخند زد وخواست تبريك بگه كه پريدم وسط حرفش وگفتم جواب من منفيِ وهرجوري بود بهش فهموندم ميلاد و دوست دارم ودلم ميخواد... و بعد پرسيدم ميلاد دلش نميخواد با من ازدواج كنه كه هيچ وقت ازازدواج حرف نميزنه؟!  از شنيدن حرفام خيلي خوش حال شد وگفت ميلادم منو دوس داره ودلشم ميخواد باهم زندگي كنيم اما به خاطر وضع زندگيش و اينكه نميخواد دختر مورد علاقش با بدبختي زندگي كنه، هيچ وقت حرف از خواستگاري وازدواج نميزنه. خيلي با هم حرف زديم. گفتم حاضرم باهاش ازدواج كنم و قرارشد به ميلاد بگه وبعدم بيان خواستگاري.

...............

فرداي اون روز مامانم بهم گفت قراره يه خواستگار ديگه... كه حرفشو قطع كردم وگفتم: بهشون بگين زحمت نكشن! من فقط وفقط با ميلادم عروسي ميكنم!

- اِ؟ از كي تا حالا واسه تو شده؟! بذار بيان ببينش، حالاشايدازميلادتون بهتربود!

- هيچ كي واسه دل من ميلاد نميشه!

- اتفاقا اسم اونم ميلادِ!!!

- هَس كه هَس! من به خاطر اسمش دوسش ندارم، خودشو ميخوام!

- به هرحال چه بخواي چه نخواي اونا امشب ميان!!

- امشب؟!

- بله عزيزم!

- بيان اما هروقت پشت گوششونو ديدن منم ميبينن!

قبل ازاومدنشون رفتم تو اتاقم ودر و قفل كردم. هدفونمو گذاشتم تو گوشم و تا جايي كه مي شد، صداي آهنگو بلند كردم! بعد از يكي دو ساعت، تو فاصله اي بين پايانِ  يه آهنگ و شروع بعدي، صداي يكي رو شنيدم كه گفت: عروس خانم هنوزم افتخارنميدن تشريف بيارن؟ صداي خواهر ميلاد بود! گوشي رو پرت كردم رو تخت، لباسامو پوشيدم و باعجله ازاتاق رفتم بيرون. آره خودشون بودن، ميلاد من ...!!!

از رفتارم خيلي تعجب كردن، ماجرارو واسشون تعريف كردم و رفتم يه گوشه نشستم. داشتم از خجالت آب ميشدم! آخه اين چه غلطي بود من كردم...!!!

حرفاي مربوط به خواستگاري رو زديم وپامو كردم تو يه كفش كه مهريه من بايد فقط يه سكه اونم به خاطر يگانگي خدا باشه!! و بعد از كلي چك وچونه همه قبول كردن! چند روز بعد رفتيم يكي از دفاترازدواج شهرمون و بدون هيچ تشريفاتي عقد كرديم! وحدودا يه سال بعدش يه خونه نقلي ويه جشن كوچولو گرفتيم و رفتيم سرخونه زندگيمون!

زندگي خوبي داشتيم، روزا كار ميكرديم وشبا مي نشتيم به حرف وشوخي وعشق وحال!!!

...............

چند ماه بعد از عروسي بهمون خبر دادن ميلاد تو قرعه كشي يه جايزه 50 ميليوني برنده شده!!! پول جايزه رو كه گرفتيم يه خونه بزرگتر خريديم و به زندگيمون سروسامان داديم، كاركردنو بي خيال شدم وچسبيدم به درس و دانشگاه و چند سال بعد مدرك دكتري رو تو رشته روان پزشكي گرفتم!!! بعد از گرفتن مدرك يه مطب زدم و به قول ميلاد زدم تو كار چاپ پول!!!

چند سال كه گذشت، حسابي پولدار شديم، به اصرار من و دختر10 سالمون، ميلاد پيش يه دكتر متخصص رفت وبا چند بار عمل، حالش حسابي خوب شد!

 

 

با اتفاقاتي كه افتاد واقعا به اين نتيجه رسيدم كه توكل بر خدا و نيت خوب و تلاش براي كسب رضاي خدا كه من وميلاد هميشه سعي ميكرديم داشته باشيم، تمام مشكلاتو حل مي كنه!

 

 

 

نویسنده: alone pearl

 

 

چطور بود؟ خوشت اومد یا ...؟؟؟

فکرنکنم کسی خوشش اومده باشه، آخه منم بدم میاد! این قصه هم اولین قصه ای بود که تموم کردم هم همزمان با امتحانات دی ماه پارسال نوشتم؛ واسه همین خیلی خوب از آب درنیومده اما قصه های بعدیم این طوری نیستن .....!!



نظرات شما عزیزان:

باران
ساعت12:22---14 ارديبهشت 1391
از چارلی چاپلین می پرسند : خوشبختی چیه ؟ میگه خوشبختی فاصله این بدبختی تا بدبختی بعدیه


باران
ساعت12:22---14 ارديبهشت 1391
از چارلی چاپلین می پرسند : خوشبختی چیه ؟ میگه خوشبختی فاصله این بدبختی تا بدبختی بعدیه


الهام
ساعت15:32---1 ارديبهشت 1391
سلام ...وای آجی بی نظیر بود اخرشو که

خوندم باورت نمیشه چقدر ذوق کردم

ازاینکه آقا میلادتون خوب شد خیلی خوشحال شدم

ایشالا همیشه باهم خوشبخت باشین

راستی اجی اجازه هست داستان زندگیتو

توی باشگاه مهندسان بنویسمپاسخ:azize delam in fagat ye gese az zaviye did aval shakhs bod!!!!! baba man hanoz kheily bache tar in harfam.....


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت13:16توسط alone pearl | |